دلتنـــــــــــــــــگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی ودلتنگی...
دلتنـــــــــــــــــگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند
دونه ی سفید امروز دستای من هم اگه آغوش گرم ذوب شدنت نبود حتما می تونی یه روزی دستای سرد اون بچه ی گریون رو به خاطر بیاری که واسه مرگ تو گریه می کرد
ای دونه ی کوچیک سفید هر جوری که بشه هنوز دوست دارم آخه من فقط از لبخند های زندگیم صورت یخ زده ی تو رو بیاد دارم
خدای زیبای من ! به حق دونه دونه ی این برف های پاک ودرخشنده ، به زندگی همه ی ما سپیدی و پاکی وشادی عطا کن .
یادم باشد...
گاهی خدا آن قدر صدایم را دوست دارد
که سکوت میکند تا بارها بگویم خدای من
یادم باشد...
هرگز فراموش نکم که هر چه رخ دهد همواره در آغوش خدا هستم
یادم باشد...
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است
یادم باشد...
خدای من همان خداییست که بدون هیچ انتظاری همه را دوست دارد
و وفادارترین معشوق هم اوست که انسان را پس از همه خطاها
و دل دادن به دنیا و اهل دنیا در آغوش عشق میپذیرد
یادم باشد...
مهم نیست قفل دست کی باشه مهم اینکه کلیدش دست خداست.
یادم باشد...
خدا در مکان های دو از انتظار
به دست افرادی دور از انتظار
در مواقعی تصور ناپذیر معجزات خود را به انجام می رساند
یادم باشد...
مشکلات خودم را با مداد بنویسم و پاک کن را در اختیار خدا بگذارم
یادم باشد...
خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
شروع کن ، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
یادم باشد...
شادی را هدیه کنم حتی به کسانی که آن را از من گرفتند
عشق بورزم به آنهایی که دلم را شکستند
دعا کنم برای آنهایی که نفرینم کردند
و بخندم که خدا هنوز آن بالا با من است
مردي توي كوپه قطار با يك خانم
غريبه همسفر بوده. شب خانمه ميره
تخت بالايي ميخوابه و مرده تخت
پاييني. نصفه شب خانمه ميگه
سردمه، كاش شما ميتونستي ميرفتي
...از مأمور قطار برام پتو ميگرفتي.
مرده ميگه ميخوايي خانم امشب فرض
كنيم زن و شوهر هستيم تا هردومون
گرم شيم؟ خانمه كه همچين بگي نگي
از پيشنهاد بدش نيومده بوده ميگه
باشه حاضرم. مرده ميگه پس پاشو
خودت برو پتو بگير، براي منم يه
چايي بيار
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست
گفت: "زین معیار اندر شهرما، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست" !!؟
پروین اعتصامی
شاعر و فرشتهای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار میشود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشتهای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ...
سال ها تلاش کردیم برای برابری زنها و مردها
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و بالاخره توانستیم
حق مش کردن مو!
سوراخ کردن گوش!
و برداشتن ابرو را به آقایان تقدیم کنیم.
اگه مَردی ... ؟!!
همیشه تو دلت گفتی "این دیگه کیه که همیشه آنلاینه"
یک جمله برات دارم بزرگ با روژ لب رو آینه اتاقت بنویسش!
همیشه آنلاین ترین ها , تـــنـــــــــها تـــــــــــــــــــرینند!
به سلامتی تنــهـــاتـــــــرینــــهـا
حس و حالم خوش نیست
همه چی داغونه
یکی باید باشه تو رو برگردونه
گم و گورم
دورم
گیج و ویجم
خستم بس که پای پلکم رو به دل در بستم
پشت سر ویرونه
روبه رو دیواره
داره از ابر سیاه درد سر میباره
دل مغرور ما دست و پا نمیزنه
سنگ از اسمون بیاد صخره جا نمیزنه.....................
چشماتو به روم ببند خدا
چشمش بازه زندگی
آینه هاش آدم رو میسازه
به سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردم اون رفت واسه رفیقاش تعریف کرد باهم خندیدن
سلامتیه اونی که از هر انگشتش 1000تا هنر میریزه...!
میرنجونه ...
میسوزونه...
میشکونه...
له میکنه...
نابود میکنه...
هستی به باد میده...
و در آخر...
سلامتیه اونی که جز دوست داشتن این موجود هنرمند با همه وجودش
هیچ هنر دیگه ای نداره
چقدرسخته که باشم تو نباشی
چقدر سخته ببینم رفته باشی
همیشه با من و با من تو بودی
همیشه همدم غم هام تو بودی
دیگه باکی بگم باکی بخندم؟
دیگه باکی بگم از غم و دردم
یادت هست اون عهدی که من با تو بستم؟
بمونم در کنارت تا زنده هستم
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت:برو
چون نميخواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
ومن رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه ميشد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت...
مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ….
لبخند می زنه
زن اما “می فهمه”مرد دروغ میگه: راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
“می خواست تنها باشه”
…………………………………………………………………….
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم “نمی فهمه”زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
“نمی خواست تنها باشه”
…………………………………………………………………..
و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند…
مثل كبريـــــــــــــــــت كشيدن در باد ديدنتـــــــــــــــــــــــــــ دشوار استــــــــــ...
مي كشم آخرين دانه ي كبريتــــــــــــــ را در باد....
هرچه باد آباد ......
شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی میخواند نمی شنیدم...
وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب ...
و چشمه که خشکید،
چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید
تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد ِعمری گداختن
از غم ِنبودن کسی که،
تا بود،
از غم نبودن تو میگداخت.
و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بیدرد،
دردمند میدارد و نیازمند
بیتاب یکدیگر میسازد،
دوست داشتن است.
و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!
و اکنون تو با مرگ رفتهای ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم...
و این زندگی من است.دکتر علی شریعتی
کاشکی تو نگاه آخر عشقو تو چشام می دیدی
تو چی کردی با دل من عشقمو انگار ندیدی
قلب تو انگاری نشنید التماس اون چشامو
تو چی کردی با دل من ندیدی غم نگامو
به دلم مونده یه بار
یه روزی یه جایی بگی می خوامت
بگی فقط واسه من عزیزی و بس چشام به نامت
يادم باشد حرفے نزنم که به کسے بربخورد
نگاهے نکنم که دل کسے بلرزد
راهے نروم که بيراه باشد
خطے ننويسم که آزار دهد کسے را
... ... يادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چيز روبه راهو بر وقف مراد است و
خب
تنها دلِ ما دل نيست
گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروبه مرهم این راه دوره
سر بده آواز هقهق خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه گریه قشنگه............
گریه سهم دل تنگه .....
گریه کن گریه قشنگه......
بزا پروانه احساس دلتو بغل بگیره
بغض کهنهرو رها کن تا دلت نفس بگیره...
نکنه تنها بمونی دل به غصهها بدوزی
تو بشی مثل ستاره تو دل شبا بسوزی...
گریه کن... گریه قشنگــــــــــــــــــه....
.
اولیـــن نگـــــــــاه
اولیـــن هـم کلامـــــــــی
اولیـــن نـــــــــــوازش
اولیـــن آغـــــــــــوش
اولیـــن بــــــــوسـه
اولیـــن احســــــــاس
اولیـــن قـــــــــــــــــرار
و اولیـــن عشــــــــــــــق را
بـا تــــــــو تجــــربـه کـــردم
بـا تـــویـی کـه همچـــون بـــاد پــاییــــــزی
برگـــــ برگــــــ روزهـــای تکـــــــــــــراری ام را
بـه آسمـــــــــان بـــــردی
و بــرایـم عشـــــــــــــــــــــــق بـه جـا گذاشتــــی
عشقـــی کـه در یکـــــــــــ روز پــاییـــــــزی
متـولـــــــد شــد
و اولیـــن عـاشقـــــــانـه هــای پــاییـــــزی مـرا ســاخت
امـــا اکنــــون مــــــــــدت هـاست
کـه تــــــــو نیستـــــــــی
و مـــــن تنهــــــای تنهــــا
برگـــــ برگــــــ روزهــای تکـــــراری بـــــــی تـــو بــــــودن را
بـا خـــــود بـه دوش کشیــــــــدم
چیزی میدونی از حالم؟
حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟
چی داری میگی تو گوشم؟اینکه ترکم نمی کنی!
دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رو لبت
همونجوری بسوزونت که من می سوختم تو تبت
تو این ترانه هم می خوام اشکم و فریاد بزنم
می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم
حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد
برگشتی هی به من میگی اون روزا رو یادت بیاد!
اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات
هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات
اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها
تا خود صبح عاشق کشی، کشتن من تو لحظه ها
اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات
لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات
اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟
می دونی از وقتی رفتی شکسته شد پر و بالم؟
می دونی غم چه رنگیه؟ به اون سیاهی چشات
به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات
حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی
خسته شدم از عاشقی، خدا خودت خوب میدونی
من و ببر از رو زمین می خوام عزیز تو بشم
خدا جونم یه کاری کن که دیگه از خواب پا نشم.........
مثله
اتاق…
زیر شیروانی
پر از…
خاطره ی
بارانم…
کدام
واژه…؟؟؟
.میفهمد..
برایت…
.چقدر
دلتنگم …نه تو و نه هیچ چیز دیگر…!!!
می خواهم ببرم از همه ی خاطرات …می خواهم رها شوم…می خواهم اسوده بمیرم…اما…اما…اماااااا...
خاطرات تو شده بخشی از وجودم …
و بی شک در گورم نیز من را رها نمی کنند…
ل ع ن ت به من .!!!!
مرا در آغوش بگیر، و هیچ نگو، فقط مرا در آغوش بگیر.
نگاهت کافیست تا بدانم، میخواهی ترکم کنی.
مرا در آغوش بگیر، آنچنان که گوئی نخستین بار است در آغوشم میگیری، انگار امروز هم مرا مانند دیروز دوست داشته باشی، در آغوشم بگیر.
اگر ترکم کنی، فراموش خواهی کرد که روزی، زمانهای دور، هنگامی که کودک بودیم، تو عشق به مرا آغاز کردی، و من زندگیام را به تو دادم، اگه بروی
اگر بروی، هیچ چیز از برای ما نخواهد بود، همه چیز را برخواهی چید.
با من تماس بگیر خدا...
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار
خدایا
لطف کن و "او"ی من را
از آسمانت
بگذار در کاسهی کسی دیگر
من، به عنوان "او"ی او،
به داشتن تو راضیم...
یا حجم خالی میان بازوان گره کرده ام
آنچنان گرمای حضورت را کم دارد که من می لرزم؟
نوری نیست؟
یا بی برق نگاهت در عمق سیاهیه چشم خانه گم شده ام؟
سیاه و منجمد مثل مجسمه ای تنها در میدان شهری ترک شده
به افق می نگرم
خاک جانم از مشرق زمین
می دانم
دیر یا زود آفتاب در من طلوع خواهد کرد