کشاندنت به خواری؟ به رویش نیاور!!!
خطا کرده آری؟ به رویش نیاور!
اگر قلب آیینه ات را شکسته تو قدر غباری به رویش نیاور!!!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی ودلتنگی...
کشاندنت به خواری؟ به رویش نیاور!!!
خطا کرده آری؟ به رویش نیاور!
اگر قلب آیینه ات را شکسته تو قدر غباری به رویش نیاور!!!
به آفتابگردان گفتن چرا شبا سرتو ميندازي پايين؟
گفت چون ستاره چشمك ميزنه نميخوام به خورشيد خيانت كنم....
تو را دوست دارم وقتی که میان غم گم میشوم و در اغوش تو پیدا میشوم
تو را دوست دارم وقتی در میان دلتنگی ها درمیان چشمان تو پیدا میشوم
تو را دوست دارم ان زمان که از صدای قلبت از خواب بیدار میشوم
تو را دوست دارم
هی فلانی!
میدانی؟
میگویند رسم زمانه چنین است!
می آیند ، می مانند ، عادتت میدهند و میروند؟
و تو تنها می مانی...
راستی رسم تو چیست؟
مثل فلانیهاست؟؟
كسي چه ميداند...
من...
امروز...
چندبار فرو ريختم...
چندبار دلتنگ شدم...
از ديدن كسي كه...
فقط پيراهنش شبيه تو بود...
آدمی که بی صدا قهر میکند میخواهد که بماند !
که دوباره بخواهد ، که دوباره خواسته شود !
و گرنه رفتن را که بلد است
پشت چراغ قرمز
پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت :
چسب زخم نمیخواهید؟
پنج تا،صد تومن
آهی کشیدم و با خود گفتم :
تمام چسب زخمهایت راهم که بخرم
نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو.
آگهى هاى ترحيم روزنامه را كه خواندم با خودم گفتم:
چرا هر روز اينقدر دكتر،مهندس ، مدير شركت ، استاد و حاجى فوت ميكنند....
اما وقتى از قيمت چاپ يك آگهى ترحيم در روزنامه مطلع شدم ، فهميدم ، فقرا هميشه بى صدا مى ميرند.
مادرم وقتی بود آسمان آبی بود
عشق با روح نسیم
در سکوت پرش شب پره ها
روی ایوان هراس من و ما
با صدای وزش برگ سپیدارسر کوچه ی ما می رقصید.
مادرم وقتی بود
همه چی آبی بود،
آسمان، آب، زمین،
من و تو ، عشق، سپیدار ، سبد، سیب همه آبی بود
مادرم وقتی بود
گنبد مسجد رویای پر از خاطره اش
با دو گلدسته ی گلبانگ گل آواز نماز
همگی آبی بود
روی سجاده ی پنهان نماز عشقش
در فضای همه از پوشش عطر گل یاس،
سجده ی عشق به پابوس سلامش می رفت.
مادرم وقتی بود
عشق هم آبی بود
مادرم هم گل بود
و هر از چند صباحی که گلی را می یافت
مادرم همچو چکاوک سر یک بید بلند
غرق در عطر نسیم گل سرخ
مادرم هم می خواند.
مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
پرده ی قرمز عنابی همسایه ی ما،
در نوازش با باد
خارج از پنجره در می غلتید،
ماهی تنگ بلور،
رنگ در باخت و بر بام بلورین پر از آب تپید.
برق چشمان قشنگت ديدمو دور تو گرديدمبر خودم لرزيدمو در دلم
خنديدمو با خودم گفتم خدايا كيست اين ؟
يا الهي ربنا اين چيست اين ؟
مال اين دنياي فاني نيست اين؟
نمره اش در معرفت هست بيست اين
بي درنگ آمد ندا هان اي علي
اي كه هستي از تبار آن علي
تابلوئه عاشق شدي اما ولي
در جواب من بگو تنها بلي
سر به زير انداختمو گفتم خدا
اي كه خوانم هردمم رب الهدا
تو مكن هرگز مرا از او جدا
زندگی "باغی"است؛
كه باعشق "باقی" است.
"مشغول دل" باش؛
نه"دل مشغول".
بيش تر"غصه های ما"؛
از"قصه های خيالی ماست."
پس بدان اگر"فرهاد" باشی؛
همه چيز "شيرين"است.
روزهای سرد زمستانت خوش....
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...
پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش ازش پرسيد تو قويتري يا من؟پسر گفت من...
پدر با كمي دلشكستگي دوباره پرسيد تو قوي تري يا من؟پسر گفت من...
پدر بادلي گرفته به ياد همه زحماتي كه كشيده بود دستشو از شونه پسرش برداشت و2 قدم دورتر پرسيد تو قويتري يا من؟ پسر گفت شما...
پدر گفت چرا نظرت را عوض كردي؟
پسر جواب داد وقتي دستت رو شونهام بود فكر ميكردم دنيا پشتمه...
اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد انديشه و فهم نيستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشير و جهاد نيستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسايي و پاکدامني نيستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند .
و اگر همه اين ها هستند ، خدا را نمي شناسند و خود را در ايمان گم نمي کنند.
دکتر علی شریعتی
وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم.
وقتي كه ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتي او تمام كرد
من شروع كردم
وقتي او تمام شد
من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
دکتر علی شریعتی
قرینه است
این درخت آن درخت
بر آبی بی انتهای بالاتر
تنها جای تو خالی ست
سبزه قبای خواب ُ خیال من
و دوباره خش خش گربه ی یاد تو
که به حیاط دلم برگشته است
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن آن سوی پنجره
در ایستگاه دنبال کسی شبیه تو می گردم
و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود
زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست
پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین
با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
و از او دور می شوم
و هر چه دورتر می شوم
شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود
و باز سکوت
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
دلتنگی های من
بی قراری های دل من
تویی تمام هستی من
بسته است وجودت به زندگی من
حال و هوای عجیب من ،
من یک عاشقم ، این است جرم سنگین من!
قصه ی زندگی ام ، گذشته های پر از غمم ،
بی خیال آنها ، از امروز است روز نفس کشیدنم!
نفس کشیدنم با تو ، همیشه گفته ام که وجودم برای تو
لبخند روی لبانم به شرط بودن تو ،
دیوانه میکند مرا آن چشمهای زیبای تو...
اشکهای من
تو دور از منی و من در بستر غم
حرفی بزن به من
اسم مرا صدا کن عشق من
صدا کن اسمم را ، که این رازیست برای آرامش دل من
میترسم از فردایی که نیستی در کنار من
دست خودم نیست ، این کابوسی است که می آید به خواب هر شب من
بگذریم ، میرویم به سراغ درد دلهای هم
گفته بودی که مرا دوست داری عزیز من
گفته بودی که تنها مرا میخواهی عشق من
گفته بودم تو باش تا من نیز بمانم ،
نمیخواهم همچنان از غصه گذشته ی تلخم بنالم
نمیخواهم از ترس عاشق شدن تنها بمانم،
یا اینکه هنوز به انتظار به حقیقت پیوستن قصه عشق بمانم
من که چشمهایم را بسته ام ، تنها تو را میبینم
اینبار هم حرف دلم را گوش میکنم و
عاشقانه با تو در کنار ساحل عشق مینشینم!
دلتنگی های من ،
بی قراری های دل من ،
تویی تمام وجود من ،
خودت را رها کن در آغوش من...