نیم ساعت پیش، خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد…
آواز که خواند تازه فهمیدم… پدرم را با او اشتباهی گرفته ام!

نظرات شما عزیزان:
_| جمعه 12 آبان 1391 |_| 21:51 |_| ღ❦☣ღ |_
_|
|_